سخنان در جملههای کوتاه بیان میشود. مردی با نام تیمور اسعدی در کنار سازهیِ بتونیِ ساختمان یک طبقه ایستاده و به رسیدهها خوشآمد میگوید. ساکن روستایِ «شاللی» است. دستها را تکان و زلزله را شرح میدهد: اینجا ایستاده بودم. ناگهان زمین زیر پایم به هوا رفت. افتادم. زهرا سلطان پی میگیرد: ما نشستهبودیم. با این دختر و اون پسر. زمین لرزید. گفتم فرار کنید. ناگهان همه چیز فرو ریخت. بشکهنفت واژگون شده و نفت اندکش تا پای درخت سپیداری کشاله رفته است. پسر بچهای بنام «بهزاد» میپرسد: نفت درخت سپیدار مرا میخشکاند؟ زهرا سلطان استوار و بیلرزش زبان پاسخ میدهد: نه! روستای «شاللی» به تلی از خاک تبدیل شده است.
روستای «سرند» به همریخته شده است. در ورودی روستا، مردهشویخانه از ریخت افتاده، گویی با ابزار بزرگی ضربهیِ سنگینی بر آن وارد کردهاند. دیوار بسیاری از خانهها از آجر است و سقفِ آنها تیرآهن دارد. در تمام چنین خانهها ترکها و شکافهای بزرگی در دیوار و سقف دیده میشود. خانههای گلی به تمامی فرو ریخته است. روستای «سرند» کشته ندارد، اما خسارت شدیدی دیده است. بالاتر از «سرند» روستاهای «تازهکند» و «عباسآباد» به تمامی فرو ریختهاند. «تازهکند» هفت کشته داده. روستای «کیوی» (گویچ) ویران شده و شانزده مرده را از زیر خاک بیرون کشیدهاند. سرندیها به کمک مردم کووی رفتند. در این روستاها همه همدیگر را میشناسند.
روستای «دیغدیغان» از دور بسیار دیدنی است. هنگام آبادانی، روستا در یالِ تپهای بوده، شمالش کوه وسمت جنوبش درهای با دو چشمهیِ آب بوده است. زلزله تمام روستا را بر خاک افکنده است. ده نفر کشته دادهاند. همه در باغ و بیابان و کوه سرگرم کار یا پشت گلهیِ گوسفند بودند. جنازهیِ مردی بنام «عسکر خرمی» را ساعت یازده روز دوشنبه 23 مرداد از زیر خاک بیرون کشیدهاند. به رسم کهن مردم آذربایجان، جنازه را با سرعت آمادهیِ دفن میکنند. در دره یک لنگهیِ در چوبی را موازی جریان جویبار «تازه پدیدار شده» قرار دادهاند. جنازه عریان روی لنگهیِ در است. حلقهای از مردم روستایی به دور جنازه بسته شده تا از دید زنان دور بماند. در روستا زن نباید به جنازهیِ مرد نگاه کند. چهار متر بالاتر از لنگهیِ در، در دیگِ بزرگی آب گرم شده. از آن آب گرم روی جنازه میریزند و روحانی بسیار نحیفی دعاکنان میت را غسل میدهد. بالای دره گورستان است. چهار جوان با یک بیل و یک کلنگ کار دشواری در کندن قبر دارند. همهیِ کارها در سکوتی وحشتخیز انجام میگیرد. در دور دست گاهی نالهیِ زنی بلند میشود و در دم خاموش میگردد. زبانها خشک شده و اشکی در چشمها برای ریختن روی پیکر بیجان عزیزان نمانده است. مردی آرام و هفتاد ساله شاید بنام «داود اسدی» بجای تمام مردم سخن میگوید: میهمانها ببخشید، خانهای نمانده که در آن به سوگ بنشینیم. اشک در چشمان «ابوالفضل قلیزاده» آنی میچرخد و خشک میشود. روحانی اشارهای دارد که نویسندگان بنویسند «ما چه مردمی بودیم».
روستایِ زیبای «اییه» (هیق) ویران شده است. در «اییه» معنی ویرانی شدید به ذهن میآید. خانههای گلی مردم آوار شده و این همه آوار در دامنهیِ کوهی فرو ریخته است. گویی روستا را پس از ویرانی زیر و رو کردهاند. گذرگاهها و کوچهها با آوار خانهها به هم آمیخته و دیگر گذرگاهی دیده نمیشود. «لطفالله حمیت» یکی از ساکنان روستا میگوید که روستا چهل و پنج خانوار داشت. در زلزله سه نفر کشته شدهاند:«حاج میرعلی موسوی، الهوردی نامور و کلثوم ذاکری». همسر بانو ذاکری اندوهزده با دو نفر دیگر روی تلی از ویرانی ایستادهاند. جایی را نشان میدهد و اشکبار میگوید: اینجا. ناله در گلوی مردی دنیا دیده میشکند و بر خاک نشسته میشود. شب را چگونه سپری میکنند؟ نصرتالله عطایی هیق دست به کتِ خاک گرفته اش میکشد و میگوید: در هراس جانور که آن چند حیوان باقیمانده را نخورد. بالاتر از «اییه» ویرانیِ قلعهای دیده میشود. روزگاری قلعه خاننشین بوده. دیوارهایی از خشت خام چهارگوش با گذرگاههای بسیار منظم دارد. سقفها فرو ریخته، اما دیوارها سالم هستند. روزگاری قلعه بسیار دیدنی بوده است.
روستای بزرگ و یکصد خانواری «چایکندی» در سر راه خواجه به ورزقان است. چایکندی در هم کوبیده شده است. کشته ندارند، اما چیزی هم برای زندگی نمانده است. مردم در کنار جاده ایستادهاند تا چیزی از کمککنندگان دریافت کنند. هاجر، زنی با هیکلی درشت در گوشهای ایستاده و دو کلید گردنبندِ گردنش شده است. کلیدهای کمدی هستند که زیر آوار مانده. تمام لباسهایش هم در درون همان کمد هستند. آیا لباسها در داخل کمد خاکآلود میشوند؟ هاجر میپرسد. فرامرز نباتی پشت کوهی را با انگشت نشانه میگیرد و روستای «چاخماخبولاغ» را نشان میدهد. چاخماخبولاخ دو تاست: چاخماخبولاخ بالا و چاخماخبولاخ پایین.
چاخماخبولاغ بالا به کلی در هم ریخته و هفت کشته داده است. روستایی زیبا که رو به شمال دارد و چنان ویران شده که گویی کوه را اندکی بلند کردهاند و خانههای گلی به سمت پایین ریخته است. چاخماخبولاغ پایین کوچکتر و دیدنیتر است. در حاشیهیِ درهای بیست خانهیِ گلی جابجا افتاده و اکنون در درون خود متلاشی شدهاند. جوانی با موتورسیکلت طول دره را به آرامی میپیماید. جوان موتورسوار، سواد جعفرپور، مکثی میکند تا دیدارکنندگان را راهنما باشد. دو هفته پیش از مرداد ماه دختردایی خود «ناهید» را فراری داده و به سرعت عروسی گرفتهاند. اکنون خانهشان که تنها یک اتاق است فرو ریخته، بخشی از جهیزیهیِ ناهید را بیرون کشیدهاند و یخچال همچنان مانده است. یخچال کنار دیوار است و خطر ریزش دیوار بسیار زیاد است. ناهید دختری جوان هیچ احساسی به از دست رفتن تمام زندگیشان ندارد. به سواد نگاه میکند و لبخند میزند تا به زبان بیزبانی نشان دهد زندگی هیچگاه از حرکت باز نمیایستد.
روستاهای ورزقان ویران شدهاند. روستاهای زیبایِ «باجاباج، چوبانلار، زنگآوا، علی بَیکندی، قرهبولاغ، میرزَلیکندی، هیبتبَی، شخیملی، گولعنبر» به تمامی بر خاک افتادهاند و اکنون در برابر باد و آفتاب ماندهاند تا به یادگاری از یک دوره از زندگی بشر تبدیل شوند. در «باجاباج» بیستو نه نفر کشته شدهاند: بیست و شش انسان کامل و سه کودک «بدنیا نیامده» در شکم مادرانشان. باجاباج تلخی ویرانی را شدیدتر به نمایش گذاشته است. روستای زیبای باجاباج به شدت درهم کوبیده شده. زنگآوا هفت کشته داده است. زنگآوا روستایی زیباست. بخشی از خانههای گلی از دامنهیِ کوه لغزیده و به پایین ریختهاند. چند خانه سالم به نظر می رسد. به رسم کهن آذربایجانیان، پشت بامشان پشتههای زرد شدهیِ یونجه همچون قوطی بزرگی با سلیقه چیده شده و پایداری شگرفی از خود نشان می دهد. این پشتههای یونجه در زمستان به دامها داده خواهد شد. روز همه سرگردان هستند و شبها مردم آوارهیِ دشت میشوند تا گوسفندان و گاوهایشان را از گزند گرگ و شغال دور نگه دارند. استراحت و خواب در میان زلزله و ویرانی فراموش شده است. میرزَلیکندی هفت کشته داده است. قهرمان سلیمی، مردی گریان همسر، مادر و دختر عموی خود را از زیر خاک بیرون کشیده است. به روستای میرزَلیکندی نگاه میکند و با حسرت میگوید: جایی هم نیست دو نفر کنارم بنشینند و سوگواری کنم. اشک و ناله در صدای مرد کار و زندگی در هم میشکند.
شهر ورزقان هم سخت به هم ریخته است. بخشی از خانهها به تمامی فرو ریخته، خوابگاه دانشجویان آموزشکده فنی ورزقان از بیرون سالم است، اما در درون دیوارهای اتاقها متلاشی شده است. خانههای کهنسال ورزقان مانند خانههای روستایی به تلی از آوار تبدیل شده و در دیوارهای خانههای نوساز ترکهای طولانی دیده میشود. همه چیز به هم ریخته است. سقف خانهها تَرَک برداشته و دیگر فکر زیستن در اندرونشان از ذهن کسی نمیگذرد.
مردم پریشان شدهاند. زندگی در روستاهای هریس، اهر و ورزقان به مانعی بزرگ بنام ویرانی برخورد کرده است. مردان و زنانی که تا روز شنبه در بخشندگی و میهماندوستی شناختهشده بودند، اکنون به انسانهایی نیازمند کمک دیگران تبدیل شدهاند. مردان و زنان زندگی سادهیِ خود را از دست دادهاند و چشمانتظار برپای داشتن زندگیِ نوین هستند. آنها از ماهیت زندگی نوین آگاهی درستی ندارند، زیرا قدرت و تصمیم در اختیار کسان دیگر است. گروه کوچکی از این مردان و زنان به انسانهایی تبدیل شدهاند که میتوانند شکوه بزرگی انسانی را فراموش کنند و دست سوی دیگران دراز کنند، اما گروه بزرگی درمانده، انتقامجو و پرخاشگر در روی ویرانههای خانههای خود ایستادهاند و دمادم خشم از نگاه و سخنشان فرو میچکد. در نگاهِ انسانی تماشاگر و خسارتندیده هم این پرسشِ تلخ آویزان است که به چه دلیلی خانههای میلیونها شهروند یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان باید هنوز از خشت خام، چینه ساز، سنگچین و کاهگل باشد؟
گروههای کمکرسان صمیمانه در تلاش هستند خوراک و آبمعدنی به مردم برسانند. جمعیت هلال احمر از روز فردای زلزله به مردم چادر داده تا سقفی پارچهای بالای سرشان داشته باشند. هر کس چادری گرفته و در جایی بر پا داشته است. در کنار هر روستا چند چادر با اندکی نظم دیده میشود؛ بسیاری از چادرها در میان ویرانی سر بر آوردهاند. پراکندگی چادرها کار رساندن وسایل زندگی به مردم را دچار آشفتگی کرده است. آب معدنی به تعداد زیاد به مردم داده میشود. در کنار ویرانهها و پیرامون چادرها بطریهای خالی آب معدنی رها شده و گوشهای از زندگی شهری در این آشوب بینظمی و هراس به چشم میآید.
در جادهها و پس از ساعت پنج پسروز صفی طولانی از اتومبیلهای شخصی دیده میشود. هر کسی اندک وسایل خریداری شده و یا گردآوری شده را به زلزلهزدگان میرساند. برنامهای در مدیریت این همه کمک مردمی دیده نمیشود. افرادی که سالها پیش خانهی خود را در روستا رها کرده و به شهرها کوچ کرده بودند، برگشتهاند تا شاید از کمکهای احتمالی دولت سود ببرند. در گرمای روز و در میان خاک و آوار مردان و زنان بیخانمان گاهی خود را بیاد میآورند و در مییابند که چندین روز است تن و لباسهای خود را نشستهاند.
چهارپایان بر پایهی نشانههایی محل نگهداری خود را میشناختند. آن نشانهها در هم ریخته و چهارپا از روستا رّم میکند و سر به دشت و کوه میگذارد. نگهداری چهارپایان در مکانهای بیحصار کنار روستا شبانگاهان براستی دشوار است. چهارپا نمیتواند به خوابیدن در فضای آزاد خو بگیرد. مرد روستا سرگردان بیخانمانی خویش و بیپناهی حیواناتش درمانده شده و چشم امید به ساختن حصارهایی برای حیوانات دارد.
پلهای اعتماد فرو ریخته و کسی به شنیدهها اعتمادی ندارد. خبر میرسد ورزشکاران در شهرهای بزرگ پولهای فراوان جمع کردهاند. میزان پول جمع شده و سرنوشت این نوع پولها در رسانهها مشخص نمیشود. هیچ مرکز معتبری آماری روشن از کمکهای مردمی در یک رسانهی رسمی منتشر نمیکند. از کشتهشدگان و تعداد روستاهای ویران شده هم آمار رسمی منتشر نشد. در نبود آمار، شایعه گسترش مییابد. شایعه مردم زلزلهزده را نگران میکند. مردان و زنان نجیبی بزرگی و منش انساندوستی خود را در زیر خاک دفن مینمایند و به کارهای سودجویانه دست میزنند. زلزله فقر گسترده مردم و بیبرنامگی دولت در رسیدگی به فقیرترین قشر مردم را آشکار کرده است. زلزله زندگی در منطقهی زیبای قرهداغ آذربایجان را به هم ریخته است.
درختِ زندگی در روستاهایِ ورزقان، اهر و هریس رشد خواهد کرد. گروهی به کوچی نافرجام دست خواهند زد. گروهی باز خواهند ماند تا زیبایی زندگیِ روستایی برای همیشه از یادها فراموش نشود.
عبداله باقری حمیدی
نظرات شما عزیزان:
|